يك دوره از زندگيم
گم شد…
وقتي
ميان آرزوهاي “كودكي” ام
“پير” شدم…!
انسان مانند درياست ؛
هر چه عميق تر باشد آرامتر است.
انسان بزرگ بر خود سخت مي گيرد
و انسان كوچك بر ديگران.
انسان قوي از خودش محافظت ميكند
و انسان قويتر از ديگران.
وقطعاً اين قدرت را فقط ميتوان در پناه پروردگار داشت.
هركس كه به او نزديك تر است،
آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،
و تابش نور او را ميتوان هر لحظه حس كرد
ما در يك دنيا به خواب رفتيم
و در دنياي ديگري از خواب بيدار شديم
حالا ديزني لند هم سحرآميز نيست
پاريس هم ديگر عاشقانه نيست
حتي نيويورك هم ديگر خارقالعاده به نظر نميرسد
ديوار چين هم ديگر قلعه تدافعي نيست
ومكه خاليست....
به آغوش كشيدن و بوسيدن به يكباره اسلحه اي مرگبار شدند
و به ديدن پدرمادر و دوستان نرفتن دليل عشق به آنهاست
وناگهان متوجه ميشويد كه قدرت، زيبايي و پول بي ارزش ميشوند وقتي نميتوانداكسيژن حياتي را به شما بدهد
جهان به زندگي خود ادامه ميدهد و زيباست
فقط انسان رادرقفس قرار داده
به تصورم جهان در حال فرستادن پيام به ماست
(وجود تو لازم نيست)
هوا زمين و آسمان نيازي به وجودتان ندارد و بدون شما قادر است به زندگيش ادامه دهد
وقتي برگشتيد به ياد داشته باشيد كه شما ميهمان هستيد

كاش قلبم درد تنهايي نداشت
چهره ام هرگز پريشاني نداشتكاش ميشد راه سرد عشق را بي خطر پيمودوقرباني نداشت
از تو اي عشق، در اين دل چه شررها دارم
يادگار از تو چه شبها، چه سحر ها، دارم
با تو اي راهــــزن دل، چه سفـر ها دارم
گرچه از خود خبرم نيست، خبر ها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا كردي
تو مرا غافل از انديشـهي فردا كردي
وصل و هجران سبب گرمي بازار تو بود
راست گويم دل ديوانه گرفتــار تو بود
چون نكو مينگـرم شمع تو، پروانه توئي
حــرم و دير توئي، كعبه و بتخانه توئي
راز شيرينــــي اين عالم افسانه توئي
لب دلـدار توئي، طـرهي جانانه توئي
گرچه از چشم بتي بيدل و دينم، اي عشق
هر چه بينم همه از چشم تو بينم؛ اي عشق
كاش دائم دل ما از تو بلرزد، اي عشق
آن دلي كز تو نلرزد ؛به چه ارزد؛ اي عشق
نجار، قبل از اينكه شروع به ساختن چيزي كند، بايد نقشۀ دقيق همهچيز را بكشد. او پيش از اينكه يك صندلي بسازد، دقيقاً ميداند نتيجۀ كارش چه خواهد شد و اگر به اندازۀ كافي مهارت و تجربه داشته باشد، هيچ خطايي رخ نخواهد داد.
اما باغبان چطور؟ او هم همۀ تلاشش را ميكند، به جزئيترين نشانهها توجه دارد و بهترين شرايط را براي رشد گلها و گياهانش فراهم ميكند. اما با وجود اين، نميتواند تعيين كند كه درختي كه كاشته، يا گلي كه پرورش داده، چه شكلي خواهند شد. باغبان، برخلاف نجار، هميشه منتظر چيزهاي پيشبينينشده است. يك روز صبح از خواب بيدار ميشود و ميبيند درختها زودتر از چيزي كه انتظار داشت شكوفه كردهاند. يا ميبيند گلدانِ سرسبزي ناگهان پژمرده شده است.
بعضي از پدر و مادرها ميخواهند براي بچهشان نجار باشند.
از همان كودكي نقشۀ راه موفقيت او را پيش خودشان كشيدهاند.
پسرم بايد دانشمند شود، دخترم بايد پزشك شود و بعد لحظه لحظۀ زندگي كودكشان را مثل نجارها با خطكش و پرگار و گونيا اندازه ميگيرند.
۴۰دقيقه بازي، دو ساعت درس، ۲۰دقيقه تلويزيون و همينطور تا آخر.
آنها تحت هيچ شرايطي اجازه نميدهند اين برنامه به هم بريزد، اما نكتۀ بزرگي را فراموش كردهاند:
نجارها با چوب بيجان كار ميكنند، ولي بچهها نهالهاي زندهاند.
آليسون گوپنيك، نويسندۀ كتاب عليه تربيت فرزند، ميگويد بايد براي بچهها باغبان بود.
بايد به آنها توجه كنيم، شرايط رشد و بالندگيشان را فراهم كنيم، اما بدانيم كه آنها بايد راه خودشان را بروند.
با بازي، زندگيكردن را بياموزند و با شلختگي و بههمريختگي، اهميت نظم و برنامهريزي را درك كنند.
يادمان نرود كه مرغوبترين ميز و صندليها هم هيچوقت شكوفه نخواهند

گاهي محتاجم به اقتدار
در صدايت ,كه حس كنم
برايم هركاري ميكني
پس نزديك بيا, بدون لبخند و جدي
تكيه كن به من ,با لحن درياييتبگو دوستتدارممثل لحن جديت ,مرا بغل كن…
/////////////////////////////////////////////////////
گاهي چنان
گره ميخورد دلت به دلي
ڪه هيچ چيز و هيچڪس را
ياراي گشايشش نيست
گاهي چنان مست ميشوي
از شنيدن صدايي
ڪه نفس هايش را بوسه ميزني
گاهي چنان نامي را
با جان و دل ميخواني
ڪه پژواڪ موسيقي عاشقانه ايست
گاهي چنان بيتاب ميشوي
ڪه بجاي اشڪ، سيل ميباري
گاهي چنان دلتنگ ميشوي
ڪه سَر بر ديوارِ جنون جان ميدهي
اينچنين است قصهٔ عشق و دلباختگي
و آغاز تمام تنهايي ها !
مي كوباند بر صخره
آشفتگي هايش را
موج نا آرام
من
آزردگي هايم را مشت مي كنم و
مي كوبم بر قلب ناچارم
و او جز صداي تپشي روزمره
آهي ندارد كه فرياد كند
آه مي كشم و فريادم مي كند موج دريا اينچنين
چگونه با تپش قلب من آشناست؟
غريبه اي آشناتر از دوستان ناسازگار
غريبه اي هم يارتر از همسايگان آزار

يكي بود يكي نبود زير گنبد كبود
توي اين شهرقشنگ يه روزي هيچي نبود
ديوارامون گلي بود تلفن هندلي بود
كارامون هردلي بود گازمون كپسولي بود
برقمون چراغ سيمي لامپ هامونم قديمي
قفل درها خفتي بود يخچالامون نفتي بود
همه اميدت به اون باشه
به اون بالاسري
به اوني كه ميگه از رگ گردنم بهت نزديكتره
به اوني كه وقتي ميشد مچتو بگيره دستتو سفت گرفت و كمكت كرد
به اوني كه وقتي تنبيه هم ميكنه ميشه تو تنبيهش محبتشو ديد
به اوني كه ممكنه دير چيزي كه ميخواستيو بده ولي بهترينو ميده
به اوني كه وقتي داري گريه ميكني با لبخند نگات ميكنه و ميگه :
صبر كن واست بهترينارو گذاشتم كنار
به اوني كه گناهتو يك بار مينويسه و ثوابتو صد بار
به اوني كه عاشقانه عاشقته و صد بار اينو گفته
وقتي همه اميدت به اون باشه
خيالت راحته كه يه پشت و پناه گرم ، يه حامي قوي و يه دست پر مهر داري كه حتي يك لحظه هم ازت غافل نيست

تادلـــبر و دلـــدار تو باشے
خوبم
مجنون شدم و يار تو باشے
خوبم
درديست كه اے كـــاش
مداوا نشود
وقتے كه پرستـار تو باشےخـــوبم
------------------------------
مشكل است از كوي او قطع نظر كردن مرا
ورنه آسان است از دنيا گذر كردن مرا
بال من در گرد سر گرديدن گل ريخته است
از مروت نيست زين گلشن به در كردن مرا
نيست در كالاي من چون آب روشن پشت و روي
چيست يارب مطلب از زير و زبر كردن مرا؟
گر چه از شيشه است نازك تر دل بي صبر من
سينه پيش سنگ مي بايد سپر كردن مرا
پيش گل چاك گريبان باز كردن زود بود
شرم مي بايست از مژگان تر كردن مرا
در شكرزاري كه موران كامراني مي كنند
نيست از انصاف محروم از شكر كردن مرا
دل چه باشد تا ز من بايد به پنهاني ربود؟
آخر اي بي درد، بايستي خبر كردن مرا
با چنين سامان حسن اي غنچه لب انصاف نيست
از براي بوسه اي خون در جگر كردن مرا
من كه با ياد تو دنيا را فرامش كرده ام
از مروت نيست از خاطر به در كردن مرا
در بياباني كه از نقش قدم بيش است چاه
با دو چشم بسته مي بايد سفر كردن مرا
از صدف صد پرده صائب كار من نازكترست
آب تلخ و شور مي بايد گهر كردن مرا

زمان انسان ها را دگرگون ميكند…
اما تصويري كه از ايشان داريم ثابت نگه ميدارد…
هيچ چيز دردناكتر از اين تضاد ميان دگرگوني آدم ها و ثبات خاطره نيست…
بي خبر از قلبِ من داني چه كردي كه منم
آسمان را در پِيَت گشتم به اصرارِ دلم
شفقِ گيسوي يارم ميكشاند سمتِ خود
گر نه من گم ميشدم راهي ندانم تا برم
هر چه سختي ديدم و تاريكي و درماندگي
جمله شيرين ميشُدم باشد كه من تلخم بگم
گر هزاران فَرسَخَم باشد ميان من و تو
باز و بستش تا كني چَشمت همانا ميرسم
من همانم كه به شوقت غرق اشكم ميشوم
گر بِگي من هم،محال است دل به روياها بدم

ما شبيه جنسِ ،
خاك خوردِعِ داخلِ ويتريٓنيم !
كه يِه نفر انتخابمون كرْد ،
اما …
حاضر نَُشد بهامونُ پرداخت كُنِه
فَقط اومَد دلخوشمون كَردُ رفت ؛
رَفت يِه دوُرى بزنهِ وُ بَرگردِه
==================
وقتي ناراحتي تصميم نگير
وقتي دير ميشه عجله نكن
وقتي يكيو دوسش داري زود بهش نگو بذار خودش بفهمه
وقتي خيلي خوشحالي به كسي قول نده
وقتي يكي دلتو شكست سر يكي ديگه تلافي نكن
وقتي بغضت گرفته پيش هركي گريه نكن شايد همون دشمنت باشه از ته دل خوشحال بشه
وقتي با يكي قهر كردي پشت سرش حرف نزن شايد دوباره بخواي باهاش دوست بشي
و آخرش اينكه اگر خودت دلت پاكه,
فكر نكن همه مثل خودتن .!
خدا در جاهايي دور از انتظار
به دست افرادي دور از انتظار
در مواقعي تصور ناپذير
معجزات خود را به تو نشان ميدهد
خدايا به من ايماني عطا كن كه
نگران روزي ام نباشم
درست مانند كودكي كه نگران وعده بعدي غذايش نيست
زيرا به مهرباني مادرش ايمان دارد

با تو باشم بي نياز از هـر نيازم خوب من
با همه خوب و بد دنيـا بسازم خوب من
با تـو باشم آسمان زير پر و بال من است
با صداي خنده هايت نغمه سازم خوب من
شاعر چشمان تـو بودن برايـم آرزوست
در غزل با عشق تو من يكه تازم خوب من
با من از ماندن بگو رفتن عذابـم ميدهد
در قمـار زندگي بـا تـو نبازم خوب من
نـاز چشمان نجيبت را بـه جانم ميخرم
قبله ام چشمان تو ،رو به نمازم خوب من
آنقـَدَر پـاك و زلالي و مقدس نـازنين
دوست دارم پيش تو دل را ببازم خوب من
ميشوي سنگِ صبـوري بـر من ِسنگ صبور
كس نباشد غيـر تو محرم به رازم خوب من
=========================
زخمي بر پهلويم هست
روزگار نمك ميپاشد
و من پيچ و تاب ميخورمو همه گمان ميكنند كه من مــيرقصـــم
============================
در ادبيات فارسي داريم:
اندك اندك به هم شود بسيار
دانه دانه است غله در انبار
در رياضيات هم فصلي داريم بنام تصاعد و لگاريتم كه مي گويد اگر روزي تصميم بگيريد با يك تومان (فقط ده ريال!) پس اندازي را شروع كنيد و هر روز آن را دو برابر كنيد؛ بعد از يك ماه يك ميليون تومان و بعد از يك سال بيش از هفت ميليارد تومان پس انداز خواهيد داشت!
واقعاً متعجب خواهيد شد!
اما اين اثر را صاحب مجله موفقيت در آمريكا بنام دارن هاردي، "اثر مركب" ناميد.
اين قانون در تمام ابعاد زنگي جاريست
اگر روزي يك قاشق برنج كمتر بخوريد و چند دانه برنج خام آن را در يك كيسه جداگانه بريزيد، پس از يك سال، مصرف دو سال ديگر برنج ذخيره كرده ايد!
اگر روزي يك دقيقه تمرين كششي انجام دهيد بعد از سه ماه، بدني به نرمي ژيمناستيك كاران خواهيد داشت.
اگر شبي يك صفحه كتاب مربوط به شغل يا علايقتان بخوانيد بعد از دو سال به اندازه يك دكتراي تخصصي سواد خواهيد داشت:
رهرو آن نيست گهي تند و گهي خسته رود
رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود!
عبارات تاكيدي هم همين كار را با سلامت جسم و روان شما خواهند كرد
تا يكي دو ماه اثر قابل توجهي نشان نمي دهند، اما بعد از شش ماه اثر شگفت انگيزشان پديدار مي شود و در تمام ابعاد زندگي شما متجلي مي شود:
من هر روز يك قدم كوچك به جلو بر ميدارم
يك ريال پس انداز، يك دقيقه ورزش، يك قاشق غذا كمتر، يك كلمه محبت آميز بيشتري به اطرافيانم به زبان مي آورم.
من به اثر تصاعدي استمرار و پيوستگي عبارات تاكيدي ايمان دارم

وقتي صبرت سر اومد و طاقتت كم شد
رو به خدا مدام در دلت بگو:
اراده ي تو، نه اراده من
به طريق تو، نه به طريق من
به وقت تو، نه به وقت من
شكر كن براي همه نعماتي كه به چشم نمي آيند ولي بدون آن نعمات، زندگي ما
تهي و بي معنا بود
مثل هر نفسي كه مي كشيم
سلامي كه از سر وجود از
عزيزي مي شنويم
و همين خوابي كه شبها،
ما را به روياهايمان پيوند ميزند
و به آرامش و سكون ميرساند.
---------------------------------------------------------
اگر توانستي تا آخر گوش دادن ، “قضاوت” نكني
گوش دادن را ياد گرفته اي . . .
فاصله هميشه اصالتش بد نيست
ميتوانيد بفهميد
طرفتان چند مرده حلاج است
كه در نبودتان،
چقدر برايش بوديد
كه دوست داشتنش فقط جلوي چشمانتان است
يا اينكه بلد است
آنقدر دلتنگ شود كه فاصله
را تمام كند
و تنها اثر فاصله رويش دلتنگي است
و بس
و ذره اي خدشه به تعهد و
دلبستگي تان وارد نكند
بعد از مدت ها نديدن
ديدن بعد از فاصله عجيب ميچسبد